Fardad Fariba

صفحه شخصی فرداد فریبا

Fardad Fariba

صفحه شخصی فرداد فریبا

می‌گی چرا ؟ اثر لنگستون هیوز

آقایی که شما باشین، تا اون روز من هیچ کار خلاقی نکرده بودم و از اون وقت تا حالا نکرده ­ام . یعنی اصلا فکرشم نیستم . اما اون شب روراست گشنه ­م بود. اونم چه جور!

دوره ­ی کسادی بود و هنوز کارخونه ­های اسلحه ­سازی وا نشده بود تا دوباره پول­ها به جریان بیفته . هنوز جنگ دوم درگیر نشده بود .  ادامه مطلب ...

خروس سفید اثر چارلز ویلیام گوین

دو موی دماغ زندگی بانو مرسی ساموئلز را تا مرز جنون کشانده بودند . اولی بابابزرگ ساموئلز بود که می‌بایست سال‌ها پیش مرده باشد و به جایش دو سالی می‌شد که سر و مر و گنده، توی صندلی چرخ‌دارش، در خانة بانو مرسی چرخ می‌خورد . سال اولی که بابا بزرگ آمد تا با آن‌ها زندگی کند، سلامتی ازش می‌بارید و محتمل بود که عمرش دراز باشد .  ادامه مطلب ...

داستان زنان اثر آنتوان چخوف

خانم مانند گنجشک جیک جیک می‌کرد؛ حال آن‌که مدیر با چشم‌های تار و کدر مردی که نزدیک است دچار اغما شود به حکم نزاکت و آداب‌دانی‌اش…

“فیودور پترویچ” مدیر مدارس ملی ایالت N که خویشتن را مردی منصف و بزرگوار می‌شمرد، روزی در دفتر کارش معلمی به اسم “ورمنسکی” را به حضور پذیرفت و گفت:  ادامه مطلب ...

سعادت نامه اثر غلامحسین ساعدی

خانه روبروی رودخانه بود . پل چوبی ساده و کوچکی دو طرف رود را به هم وصل می‌کرد . آن طرف رودخانه جنگل تاریک و ناشناسی بود و از ایوان خانه مانند دریای پهناور و سبز رنگی در تلاطم دائمی‌دیده می‌شد . هر روز، دمدمه‌های غروب، پیر مرد می‌آمد و در صندلی راحتی روی ایوان می‌نشست و پیپ بزرگش را روشن می‌کرد و چشم به جنگل می‌دوخت .  ادامه مطلب ...

اولتن پارک اثر بلیک ماریسن

یکشنبه‌ای است داغ در سپتامبر 1959، و در چشر متوقف مانده‌ایم . جلوتر از ما ماشین‌ها تا جایی که چشم کار می‌کند، تا خم جاده، صف کشیده‌اند . ده دقیقه است که از جایمان تکان نخورده‌ایم . همه ماشین‌هایشان را خاموش کرده‌اند، و حالا پدرم هم همین کار را می‌کند . در سکوت ناگهانی می‌توانیم صدای نالة دوردست را بشنویم که حتما صدای نخستین مسابقة بعدازظهر است،   ادامه مطلب ...

بزرگترین درس زندگی اثر دیل کارنگی

ترس و وحشت زیردریایی را در برگرفته بود . من آن‌چنان ترسیده بودم که به سختی نفس می‌کشیدم . مرتبا به خود می‌گفتم این مرگ است! مرگ . با وجود اینکه همه‌ی دستگاه‌های خنک کننده و بادبزن‌های برقی را از کار انداخته بودیم و دما به بیش از صد درجه فارنهایت رسیده بود، باز هم می‌لرزیدم و عرق سرد از سر و صورتم جاری بود و با همه‌ی تلاشی که می‌کردم قادر نبودم از به‌هم خوردن دندان‌هایم جلوگیری کنم .  ادامه مطلب ...

انتقام زن اثر آنتوان چخوف

اما دکتر ناچار شد خطابه ای را که آغاز کرده بود قطع کند; نادژدا پترونا تلوتلو خورد و به بازوان دکتر که به طرف او دراز شده بود، در آویخت و از هوش رفت…
زنگ در را به صدا در آوردند . نادژدا پترونا، مالک آپارتمانی که محل وقوع داستان ماست، شتابان از روی کاناپه بلند شد و دوان دوان به طرف در رفت . با خود می‌گفت: «لابد شوهرم است …» اما وقتی در را باز کرد، با مردی ناآشنا روبرو شد .  ادامه مطلب ...

سرباز ها آمدند اثر وی. اس. نایپل

ادوارد برادر هت، مرد همه کاره‌ای بود، و من همیشه خیال می‌کردم چه بد شد از پیش ما رفت . از وقتی شناختمش در نگهداری گاوها به هت کمک می‌کرد و مثل او همیشه سرحال و آرام بود . گفت زنها را به حال خود رها کرده و همۀ توجهش را گذاشته روی کریکت، فوتبال، مشت زنی، اسبدوانی، و جنگ خروسها . به این ترتیب هیچ وقت حوصله اش سر نمی‌رفت، و بلندپروازی هم نداشت که غمگینش کند .  ادامه مطلب ...

تپه‌هایی چون فیل‌های سفید اثر ارنست همینگوی

تپه‌های آن طرف دره «ابرو» طولانی و سفید بودند . در این طرف نه سایه‌ای بود، نه درختی . ایستگاه بین خطوط آهن زیر آفتاب داغ قرار داشت . دقیقا آن طرف ایستگاه سایه گرم ساختمان افتاده بود و یک پرده که از مهره‌های بامبو که با نخ به هم کشیده شده بودند، از در باز بار آویزان بود تا نگذارد مگس‌ها داخل بیایند .  ادامه مطلب ...

چهره اثر آلیس مونرو

من مطمئنم که پدرم فقط یک بار به من نگاه کرد، من را واقعا دید . بعد از آن دیگر می­دانست که توقع چه چیزی داشته باشد . آن روزها پدرها را توی اتاق انتظاری که زن­های زائو گریه ­هاشان را می خوردند یا با صدای بلند درد می کشیدند و اتاق­­ زایمان­ های پرنوری که نوزادها به دنیا می­آمدند، راه نمی دادند .  ادامه مطلب ...