اینکه مردی از حومه بوینسآیرس، یک بدبخت خودنما، بیهیچ هنری مگر خودپسندی حاصل بیباکی، در زمینهای وسیع چابکسواران در مرز برزیل نفوذ کند و فرمانده قاچاقچیها شود، پیشاپیش بنظر غیرممکن میرسد. میخواهم برای کسانی که این عقیده را دارند سر گذشت بنیامین اوتالورا را تعریف کنم، که مسلما هیچ خاطرهای از او در محله بالوانرا نمانده است و با یک گلوله تپانچه، ادامه مطلب ...
از خواب که بیدار شدم خیس عرق بودم. بخار داغی از روی پیادهرو آجرفرش قفایی تازه آبپاشی شده برمیخاست. پروانهی خاکستری بالی گیج از نور زرد گرد چراغ میچرخید. از ننو پایین پریدم و پابرهنه به آنسوی اتاق رفتم. مراقب بودم مبادا پا روی عقربی که شاید برای هواخوری از مخفیگاهش بیرون آمده باشد بگذارم. ادامه مطلب ...
بعضی از ما مدتها بود که دوستمان کُلبی را به خاطر رفتارش تهدید میکردیم و حالا دیگر شورش را درآورده بود، بنابراین تصمیم گرفتیم دارش بزنیم. کُلبی جر و منجر کرد که حالا یک کم شورش را درآورده (انکار نمیکرد که شورش را درآورده است) دلیل نمیشود که محکوم به اعدام شود. گفت که همه گاهی شورش را درمیآورند. ادامه مطلب ...
هر روز صبح هَت که بیدار میشد، روی دستک ایوان پشت خانهاش مینشست وداد میزد: «تازه چه خبر، بوگارتآ؟» بوگارت توی تخت خوابش غلتی میزد و زیر لب، چنان که هیچ کس نمیشنید، مِن مِن میکرد: «تازه چه خبر، هت؟» این که چرا بوگارت صدایش میزدند یک راز بود؛ اما به نظرم هت بود که این لقت را به او داد. نمیدانم یادتان میآید کِی فیلم ِ کازابلانکا را ساختند. ادامه مطلب ...
گفت :
– رییس من سفید پوسته.
گفتم :
– بیشتر رییسا سفید پوستن.
– سفید پوست و پرچونه. یه ریزم میپرسه که سیا دیگه چی میخواد. دیروز باز
تو ساعت استراحت کافه، با حرفهای صدتا یه غازش درباره سیا پوستا، النگاتم
شده بود. اون همیشه میگه سیا. انگار 1150 نوع جور واجور سیاپوست تو آمریکا
وجود نداره.
ادامه مطلب ...
رو چارپایه نشست و گفت:
ـ حالا دیگه این سرهنگ پیر لاف زنم، اونجا تو ویرجینیا ـ مث آقای وینگلیف
که قلم پامو زیر لگدش گرفت ـ به التماس و دعا افتاده. یه شب زانو زده بود و
استغاثه میکرد. سرهنگ پا به سن گذاشته بود و میخواست پیش از به ته خط
رسیدن و رفتن به سرزمین موعود، التماس دعاشو با خدا درمیون بذاره. اون شب
صداشو بلند کرد و گفت: «خدایا، کمکم کن که درست باشم، درست عمل کنم،
ادامه مطلب ...