Fardad Fariba

صفحه شخصی فرداد فریبا

Fardad Fariba

صفحه شخصی فرداد فریبا

درخت مشکلات اثر پائولو کوئلیو

نجار،یک روز کاری دیگر را هم به پایان برد

آخر هفته بود و تصمیم گرفت دوستی را برای صرف نوشیدنی به خانه اش دعوت کند

موقعی که نجار و دوستش به خانه رسیدند،قبل از ورود،نجار چند دقیقه در سکوت جلو درختی در باغچه ایستاد

بعد با دو دستش،شاخه های درخت را گرفت  ادامه مطلب ...

مروارید اثر جبران خلیل جبران

صدفی به صدف مجاورش گفت:

در درونم درد بزرگی احساس میکنم ،

دردی سنگین که سخت مرا می رنجاند.  ادامه مطلب ...

میخواهم خودم باشم اثر پائولو کوئلیو

در باغ دیوانه خانه ایی قدم می زدم که جوانی را سرگرم خواندن کتاب فلسفه ای دیدم

منش و سلامت رفتارش با بیماران دیگر تناسبی نداشت . کنارش نشستم و پرسیدم :

“اینجا چه می کنی ؟”  ادامه مطلب ...

رموز و آداب عشق اثر جبران خلیل جبران

دیروز بر دروازه ی معبد ایستادم و از رهگذران درباره ی رموز و آداب عشق پرسیدم

مردی میانسال می گذشت . جسمی بی رمق و چهره ای غمگین داشت آهی کشید و گفت عشق میراثی است از اولین انسان که استحکام و توانایی را ضعیف ساخته است

جوانی تنومند و ورزیده می گذشت . با صدایی آهنگین، پاسخ داد عشق، ثباتی است که به بودن افزوده گردیده تا اکنونم را به نسلهای گذشته و آینده پیوند دهد.  ادامه مطلب ...

خاطره بهار اثر پائولو کوئلیو

یک حکیم سالخورده‌ی چینی از دشتی پر از برف رد می‌شد که به زنی برخورد که گریه می‌کرد

حکیم پرسید:

– شما چرا گریه می‌کنید؟  ادامه مطلب ...

قفس اثر صادق چوبک

لب جو، نزدیک قفس ، گودالی بود پر از خون دلمه شدهء یخ بسته که پر مرغ و شلغم گندیده و ته سیگار و کله و پاهای بریدهء مرغ و پهن اسب توش افتاده بود .
کف قفس خیس بود . از فضلهء مرغ فرش شده بود . خاک و کاه و پوست ارزن قاتی فضله ها بود . پای مرغ و خروسها و پرهایشان خیس بود .  ادامه مطلب ...

دهلیز اثر هوشنگ گلشیری

فاجعه از وقتی شروع شد که مادر بچه ها از حمام برگشت و پا گذاشت روی خرند خانه و دید که سه تا بچه هاش تاقباز افتاده اند روی آب حوض . بعد از آن را هم که همسایه ها دیدند و شنیدند و خیلی هاشان گریه کردند .
غروب که هنوز همسایه ها توی خانه ولو بودند با دو تا پاسبان و یک پزشک قانونی و مادر بچه ها داشت ساقه های نازک لاله عباسی و اطلسی باغچه را می شکست و خاک باغچه را می ریخت روی سرش .  ادامه مطلب ...

مرگ یک راهزن اثر لوییجی بارتزینی

در پائیز سال 1933 بود که کشته شدن یک راهزن را دیدم . نام او فراتیکدو بود . در ساردنی این کلمه به معنی «راهب کوچک» است و به کودکانی اطلاق می‌شود که جامه راهبان می‌پوشند، این کار نشانه نذری است که مادران‌شان به درگاه قدیسی که آن‌ها را از بیماری مهلکی شفا داده است، کرده‌اند . برای تهیه مطلب برای روزنامه «پیک شب» به اطراف و اکناف ساردنی سفر می‌کردم .  ادامه مطلب ...

مترسک اثر جبران خلیل جبران

یک بار به مترسکی گفتم : لابد از ایستادن در این دشت خلوت خسته شده ای

گفت : لذت ترساندن عمیق و پایدار است من از آن خسته نمی شوم  ادامه مطلب ...

زخم اثر قاضی ربیحاوی

از سلمانی برمی‌گشت . موریزه‌ها دور گردنش پخش شده بودند اما صدای بچه بیشتر او را می‌‌آزرد . صوتی که مثل تیغ کشیدن بر آیینه بود، تیز و خشک، گوشت تن آدم را می‌تراشید: « مردم دور فرخنده جمع شده بودند»

پدر و پسر از شیب خیابان بالا می‌رفتند، از کنار تیرهای برق که شمردنشان یکی از سرگرمی‌های پدر بود .  ادامه مطلب ...