هر چه زمان بیشتر می گذشت ، این رویا بیشتر تسخیرش می کرد ، رویایی واحد
: رویای اینکه روزی آوازی زاده شود که نام او را بزرگ بدارد؛ آوازی که
خودش هم شبانگاه در کوهستان در زیر آسمان پوشیده از ابر بتواند آن را بشنود
. ولی پس از آن همه سالها ، هرگز کسی به فکر نیفتاد بود که او را بسراید .
با حیرت می اندیشید ، حال آنکه هنوز جوان بود ، روزگار درازی در پیش رو
داشت .
ادامه مطلب ...