-
خیانت چگونه به روسیه راه یافت اثر راینر ماریا ریلکه
چهارشنبه 8 دی 1395 18:42
اینجا در همسایگی خود دوستی دارم. مردی بور و چاق، که صندلیاش را زمستان و تابستان چفت پنجره میگذارد. جوانتر از سن و سالش به نظر میآید، چهرهی کنجکاوش گاهی وقتها حالتی بچهگانه به خود میگیرد. اما روزهایی هم هست که پیر مینماید و دقیقهها مثل سالی بر او میگذرد و یکهو پیری فرتوت میشود و چشمهای بیفروغش تقریبا...
-
صندوقچه طلایی اثر راینر ماریا ریلکه
چهارشنبه 8 دی 1395 18:41
بهار بود. خورشید شادمانه در پهنه شفاف و کبود آسمان لبخند میزد، انوار آن به سختی راه گم میکردند و تا طبقه میانی آن خانه در آن کوچه فرعی باریک میرسیدند. پرتو ضعیف نور از لابلای پنجرههای کوچک آن اتاق ساده نفوذ میکرد و بر دیوار پشتی سفیدکاری شده دیوارههای ناپایدار ترسیم میکرد، پرتو رنگباختهای که از یکی از...
-
11 سپتامبر، خیابان تولیه اثر راینر ماریا ریلکه
چهارشنبه 8 دی 1395 18:40
که اینطور، پس مردم میآیند اینجا زندگی کنند، من که فکر میکنم میآیند تا بمیرند. بیرون رفته بودم. دیدم: بیمارستانها را دیدم. مردی را دیدم که سکندری خورد و پخش زمین شد. مردم دورش جمع شدند، و من دیگر بقیهی ماجرا را ندیدم. زنی آبستن را دیدم. کنار دیوار گرم و بلندی خود را به زحمت جلو میکشید، گهگاه کورمال به آن دست...
-
سگ خالی اثر دینو بوتزاتی
چهارشنبه 8 دی 1395 18:39
صبح روز قبل از عید، نورا داشت مجسمههای کوچک پرسه پیو را روی طاقچهای میگذاشت ـ امسال با آنهمه آشفتگیای که در درونش بود، اصلا حال و حوصلهی درست کردن درخت را نداشت- و دستهایش چوپانانی را که زانو زده بودند، گوسفندها، فرشتهها و شاهان مجوس را قرار میداد، اما ذهنش جای دیگری بود. فکرش همچون ستونی ثابت، متوجهی آن...
-
شناگر اثر جان چیور
چهارشنبه 8 دی 1395 18:38
یکی از آن یکشنبههای نیمهی تابستان بود که هر کسی هر جا مینشیند میگوید: «دیشب خیلی نوشیدم» آدم ممکن بود این را پچپچکنان از زبان آدمهای محل، موقع بیرون آمدن از کلیسا، بشنود؛ ممکن بود از زبان خود کشیش بشنود، در آن حالکه داشت توی جبه خانه با لبادهاش کشتی میگرفت تا از تن بیرون بیاورد؛ توی زمینهای گلف؛ توی...
-
محکمه جنایی اثر یاروسلاو هاشک
چهارشنبه 8 دی 1395 18:37
تمام روزنامهها در یک نکته متفقالقول بودند: «تبهکاری که در برابر هیأت منصفه قرار گرفته، فردی است که هر آدم نسبتا پدرمادرداری باید سعی کند تنهاش به تنه او نخورد. زیرا این جانی عامل جنایت غیرقابل تصوری شده است.» اکنون او با حالتی از رضا و تسلیم، خود را در اختیار سرنوشتی میگذاشت که میدانست انتظارش را میکشد. یقین...
-
نامه به همسایهی دانشمند اثر آنتوان چخوف
چهارشنبه 8 دی 1395 18:36
قصبهی نانهای جویده شده همسایهی عزیز ماکسیم… (آه فراموش کردم پدر روحانی شما را چه مینامید، بزرگوارانه مرا ببخشید!) ببخشید وعفو کنید این مردک پیر و روحیهی یاوه بافش را، که جسارت کرده و آرامشتان را با سخنان نامربوط و ناچیز خود در این نامه به هم زده است. دیگر یک سال کامل از آن زمان گذشته که طبق میلتان در این گوشهی...
-
رویای یک ساعته اثر کیت شوپن
چهارشنبه 8 دی 1395 18:35
چون میدانستند که خانم ملارد مبتلا به بیماری قلبی است، بسیار احتیاط کردند که خبر مرگ شوهرش را تا حد ممکن با مقدمهچینی به او بگویند. خواهرش جوزفین بود که من و من کنان خبر را گفت، آن هم با اشارات تلویحی که نیمی از خبر را پوشیده نگهمیداشت. ریچارد دوست شوهرش نیز آنجا در کنارش بود. او بود که وقتی گزارش سانحهی قطار با...
-
خاطره اثر مارسل پروست
چهارشنبه 8 دی 1395 18:34
سال گذشته من مدتى را در «ت» گذراندم، در گراند هتل که در انتهاى دوردست ساحل، رو به دریا قرار داشت. به دلیل دود و بخارى که از آشپزخانه ها و آبهاى مانده برمى خاست و ابتذال مجلل پرده هاى نقش دارى که تنها شىء متفاوت روى دیوارهاى لخت خاکسترى بود و تزئینات این تبعید را کامل مى کرد، سخت دلتنگ بودم؛ آنگاه روزى همراه...
-
گرگ اثر هوشنگ گلشیری
چهارشنبه 8 دی 1395 18:33
ظهر پنجشنبه خبر شدیم که دکتر برگشته است و حالا هم مریض است. چیزیش نبود دربان بهداری گفته بود که از دیشب تا حالا یک کله خوابیده است، هر وقت هم که بیدار میشود فقط هقهق گریه میکند. معمولا بعد از ظهرهای چهار شنبه یا پنج شنبه راه میافتاد و میرفت شهر، با زنش. این دفعه هم با زنش رفته بود. اما راننده باری که دکتر را...
-
بعدازظهر آخر پاییز اثر صادق چوبک
چهارشنبه 8 دی 1395 18:32
آفتاب بیگرمی و بخار بعد از ظهر پاییز بطور مایل از پشت شیشههای در، روی میز و نیمکتهای زرد رنگ خطمخالی کلاس و لباسهای خشن خاکستری شاگردها میتابید و حتی عرضه آن را نداشت که از سوز باد سردی که تکوتوک برگهای زغفرانی چنارهای خیابان و باغ بزرگ همسایه را از گل درخت میکند و در هوا پخش و پرا میکرد، اندکی بکاهد....
-
خواب هاروی اثر استیون کینگ
چهارشنبه 8 دی 1395 18:31
جنت پای سینک ظرفشویی میچرخد و یک دفعه چشمش میافتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی میکنند. با تیشرت سفید و شلوارک بیگداگ نشسته پشت میز آشپزخانه و او را تماشا میکند. تازگیها این مدیر روزهای هفته والاستریت را بیشتر شنبه صبحها درست همینجا با همین شکل و شمایل میبیند: شانههای آویزان و چشمهای مات، شوره...
-
توپ لاستیکی اثر صادق چوبک
چهارشنبه 8 دی 1395 18:29
نمایش در یک پرده آدمهای نمایش میرزا محمد خان دالکی وزیر کشور مهتاب زن دوم او سرتیپ مهدیخان ژوبین نژاد داماد دالکی پوران دختر دالکی از زن اول فرهاد میرزا پینکی مدیرکل وزارت پیشه و هنر شوهر پوران اسدالله خان سوسو سرهنگ شهربانی برادر مهتاب خسرو پسر دالکی از زن اول، شاگرد حقوق ننه خدمتکار حمزه پاسبان سن : سالن خانه میرزا...
-
اگر امپرسیونیستها دندانپزشک بودند اثر وودی آلن
چهارشنبه 8 دی 1395 18:28
داستانی خیالی که به جستجو و بررسی در تغییرات خلق و خو و سرشت آدمها میپردازد خواننده باید اندکی با حواشی نقاشی آشنا باشد تا طنز این نوشته را خوب درک کند. در این جا خوانندگان را به چند نکته توجه میدهیم. سزان چنان سختکوش بود که در سالهای پیری قلممو را به مچش میبست و کار میکرد. گوگن تنومند و بداخلاق بود....
-
ملخها اثر بهروز دهقانی
چهارشنبه 8 دی 1395 18:26
آن سال محصول ما خوب بود. اولهاش آب نبود. نصف محصول خشک شد بعد باران بارید و بند آمد. افسوس کمیدیر سیل آمد و هر چه گیر آورد شست و با خود برد. از اینها که بگذریم، چون عادی است و همیشه اتفاق میافتد، حادثه دیگری نیفتاد که ما را بترساند. همه پای دیوار نشسته بودیم و منتظر که گندمهایمان زرد بشوند و بیفتیم جانشان. پدر...
-
معلم اثر شروود اندرسون
چهارشنبه 8 دی 1395 18:23
برف زیادی در خیابانهای واینزبرگ بر زمین نشسته بود. حدود ده صبح بود که برف شروع به باریدن کرد و با وزش باد، توده ای از برف در امتداد مِین استریت به حرکت درآمد. جادههای گلی و یخ زدهء منتهی به این شهر کوچک کاملا لغزنده بود و در بعضی جاها حتی گِلها نیز یخ زده بود. ویل هندرسون که در میخانه ادگریفیث کنار بار ایستاده بود،...
-
فرنی اثر جی. دی. سالینجر
چهارشنبه 8 دی 1395 18:21
تمام هفته هوا خوب بود، میشد با کت بیرون آمد و همه امیدوار بودند برای آخر هفتۀ بزرگ – آخر هفتۀ بازی یِیل – هم همینطور بماند، ولی شنبه صبح، بااینکه حسابی آفتابی بود، دوباره سرد شده بود و آدم باید پالتو میپوشید. از بیست و چند مرد جوانی که درایستگاه منتظر بودند تا دوست دخترهایشان با قطار ده و پنجاه و دو دقیقه برسند،...
-
این مرد و زن اثر آناگاوالدا
چهارشنبه 8 دی 1395 18:20
این مرد و زن در اتومبیل عجیبی نشستهاند. اتومبیل حدود سیصد و بیست هزار فرانک برایشان تمام شده، جالب این است که مرد در نمایشگاه اتومبیل فقط در مورد قیمت آرم مخصوص اتومبیل کمی دچار تردید شد. برفپاککن سمت راست بد کار می کند. این موضوع بسیار آزاردهنده است. دوشنبه از منشی اش می خواهد با نمایشگاه اتومبیل تماس بگیرد....
-
آواز اثر اسماعیل کاداره
چهارشنبه 8 دی 1395 18:14
هر چه زمان بیشتر می گذشت ، این رویا بیشتر تسخیرش می کرد ، رویایی واحد : رویای اینکه روزی آوازی زاده شود که نام او را بزرگ بدارد؛ آوازی که خودش هم شبانگاه در کوهستان در زیر آسمان پوشیده از ابر بتواند آن را بشنود . ولی پس از آن همه سالها ، هرگز کسی به فکر نیفتاد بود که او را بسراید . با حیرت می اندیشید ، حال آنکه هنوز...
-
تابستان همان سال اثر ناصر تقوایی
چهارشنبه 8 دی 1395 18:08
تابستان همان سال آخرهای تابستان عدهای را ول کردند. شاید آدمهای بدبین باورشان نشود که همه جا پر بود و جایی نبود و این بود که ما را هم ول کرده بودند. دوباره برگشتیم اسکله. همهمان برنگشته بودیم. چند ماه پیشتر خیلیها را دیده بودیم افتاده بودند زمین. آمبولانسهای سیاه بارشان میکردند و روی نوار سیاه آسفالتها میرفتند...
-
آبیدر اثر علی اشرف درویشیان
چهارشنبه 8 دی 1395 18:06
آبیدر زیر بغلاش را میگیرم. گرما در دستهای سردم میدود. نوک انگستانم گرم میشود و گرما کشیده میشود به سینه و قلبم. او هنوز این گرما را در تنش نگه داشته است؛ گرمای انتظار. زنده ماندن برای دیدار کسی که سالها زانو به بغل در گوشهای منتظرش بوده است. آرام میبرمش تا بخوابانمش. در زیر نور نارنجی مرموز چراغ بادی روی...
-
سگها اثر مهشید امیرشاهی
چهارشنبه 8 دی 1395 18:05
خانه در محله پرت و دور افتاده شمیران قرار داشت. با آنکه نشانی پر طول و تفصیلی در دست داشتیم و میدانستیم که میدان اسم جد صاحبخانه و خیابان نام پدر بزرگش و کوچه لقب پدرش را دارد، مدتی از وقتمان صرف پیدا کردن محل شد. این اسامی پر طمطراق را کسی نشنیده بود و مجبور شدیم از تمام عطاری ها و بقالی های آن حول و حوش راهنمایی...
-
آستینهای سبز اثر هلن سیمپسون
چهارشنبه 8 دی 1395 18:03
دختر گفت: باغبانی! و صندلی اش را طوری که میدانست حرس مادرش را در میآورد عقب داد: مثل بافتنی میماند نه؟ مادرش گفت: لارا بسه. صندلی را میشکنی. لارا گفت: نشانه میانسالی، پیری. وقتی دیگرهیچ چیزتوی زندگی آدم نمانده از این کارها میکند. مادرش سوزان از بالای عینک مطالعه باریکش که تازه خریده بود به او نگاهی انداخت و گفت:...
-
دفترچه پس انداز اثر آلبا دسس پدس
چهارشنبه 8 دی 1395 18:00
وقتی در خانه را به روی او باز کردم نشناختمش. لاغرتر شده و موهای سرش خاکستری رنگ شده بود. بعد، با لحنی حیرت زده گفتم: «سرافینا!» او را به خانه دعوت کردم و درآغوش گرفتم. همانند تنه درخت بیحرکت برجای مانده بود. فراموش کرده بودم که گرچه او زنی است بسیار وفادار و صدیق، با این حال همیشه بسیار خونسرد است، حتی در مواقعی که...
-
کرگدنها اثر اوژن یونسکو
چهارشنبه 8 دی 1395 17:59
من و دوستم ژان در ایوان کافهای نشسته بودیم و آرام از هر دری سخن میگفتیم که ناگهان در پیادهرو مقابل، عظیم و جسیم و نفسزنان، کرگدنی را دیدیم که کوس بسته بود و میتاخت و تنهاش به بساط فروشندگان میسایید. رهگذران به سرعت خود را از مسیر او کنار میکشیدند تا راه برایش باز کنند. کدبانویی از وحشت نعره کشید و سبد از دستش...
-
گزارشی از صنعت سایه اثر پیتر کری
چهارشنبه 8 دی 1395 17:58
1 ده سال پیش دوستم س. رفت آمریکا زندگی کند و من هنوز نامه ای را که وقتی تازه رسیده بود آنجا برایم نوشته نگهداشته ام. توی نامه از کارخانه های سایه گفته که روزبه روز توی غرب آمریکا زیاد می شدند و تاثیری که روی جامعه می گذاشتند. “ساعت دو صبح می بینی مردم با عینک های آفتابی تیره توی سوپرمارکت ها ول می گردند....
-
غذا خوردن آلمانی اثر کاترین منسفیلد
چهارشنبه 8 دی 1395 17:51
سوپ جو را روی میز گذاشته بود. آقای رَت که به سوپخوری زل زدهبود رو به میز خم شد و گفت: «این همان چیزی است که من میخواستم. چندروزی است که اوضاع معدهام روبهراه نیست. سوپ جو، همان غذای سادهایاست که لازم دارم. من آشپزی سرم میشود.» و سرش را به طرف منچرخاند. سعی کردم درست...