Fardad Fariba

صفحه شخصی فرداد فریبا

Fardad Fariba

صفحه شخصی فرداد فریبا

بعدازظهر آخر پاییز اثر صادق چوبک

آفتاب بی‌گرمی و بخار بعد از ظهر پاییز بطور مایل از پشت شیشه‌های در، روی میز و نیمکت‌های زرد رنگ خط‌‌مخالی کلاس و لباس‌های خشن خاکستری شاگردها می‌تابید و حتی عرضه آن را نداشت که از سوز باد سردی که تک‌وتوک برگ‌های زغفرانی چنارهای خیابان و باغ بزرگ همسایه را از گل درخت می‌کند و در هوا پخش و پرا می‌کرد، اندکی بکاهد.   ادامه مطلب ...

خواب هاروی اثر استیون کینگ

جنت پای سینک ظرف‌شویی می‌چرخد و یک دفعه چشمش می‌افتد به شوهرش که حدود سی سال است با هم زندگی می‌کنند. با تی‌شرت سفید و شلوارک بیگ‌داگ نشسته پشت میز آشپزخانه و او را تماشا می‌کند.

تازگی‌ها این مدیر روزهای هفته وال‌استریت را بیشتر شنبه صبح‌ها درست همینجا با همین شکل و شمایل می‌بیند: شانه‌های آویزان و چشم‌های مات، شوره سفیدی روی گونه‌ها، موهای سینه که از یقه تی‌شرتش بیرون زده، و موهای شاخ ایستاده پشت سر مثل آلفا‌آلفای1 شیطان‌های کوچک که پیر و خرفت شده باشد.   ادامه مطلب ...

توپ لاستیکی اثر صادق چوبک

نمایش در یک پرده
آدمهای نمایش
میرزا محمد خان دالکی وزیر کشور

مهتاب زن دوم او

سرتیپ مهدیخان ژوبین نژاد داماد دالکی  ادامه مطلب ...

اگر امپرسیونیست‌ها دندانپزشک بودند اثر وودی آلن

داستانی خیالی که به جستجو و بررسی در تغییرات خلق و خو و سرشت آدم‌ها می‌پردازد

خواننده باید اندکی با حواشی نقاشی آشنا باشد تا طنز این نوشته را خوب درک کند. در این جا خوانندگان را به چند نکته توجه می‌دهیم. سزان چنان سخت‌کوش بود که در سالهای پیری قلم‌مو را به مچش می‌بست و کار می‌کرد. گوگن تنومند و بداخلاق بود. امپرسیونیست‌ها غالبا گرایش به کار در فضای باز داشتند. لوترک، کوتوله مادرزاد بود.   ادامه مطلب ...

ملخ‌ها اثر بهروز دهقانی

آن سال محصول ما خوب بود. اول‌هاش آب نبود. نصف محصول خشک شد بعد باران بارید و بند آمد. افسوس کمی‌دیر سیل آمد و هر چه گیر آورد شست و با خود برد. از اینها که بگذریم، چون عادی است و همیشه اتفاق می‌افتد، حادثه دیگری نیفتاد که ما را بترساند. همه پای دیوار نشسته بودیم و منتظر که گندم‌هایمان زرد بشوند و بیفتیم جانشان.  ادامه مطلب ...

معلم اثر شروود اندرسون

برف زیادی در خیابان‌های واینزبرگ بر زمین نشسته بود. حدود ده صبح بود که برف شروع به باریدن کرد و با وزش باد، توده ای از برف در امتداد مِین استریت به حرکت درآمد. جاده‌های گلی و یخ زدهء منتهی به این شهر کوچک کاملا لغزنده بود و در بعضی جاها حتی گِل‌ها نیز یخ زده بود. ویل هندرسون که در میخانه ادگریفیث کنار بار ایستاده بود، گفت: «جون میده برای سورتمه سواری.» بعد از میخانه بیرون آمد و سیلوستر وست داروفروش را دید که از آن گالش‌های سنگین معروف به گالش قطبی به پا کرده و تلوتلوخوران دارد از خیابان می‌گذرد.  ادامه مطلب ...

فرنی اثر جی. دی. سالینجر

تمام هفته هوا خوب بود، می‌شد با کت بیرون آمد و همه امیدوار بودند برای آخر هفتۀ بزرگ – آخر هفتۀ بازی یِیل – هم همینطور بماند، ولی شنبه صبح، با‌اینکه حسابی آفتابی بود، دوباره سرد شده بود و آدم باید پالتو می‌پوشید. از بیست و چند مرد جوانی که در‌ایستگاه منتظر بودند تا دوست دخترهایشان با قطار ده و پنجاه و دو دقیقه برسند، بیشتر از شش هفت نفرشان بیرون، روی سکوی روباز و سرد نایستاده بودند.   ادامه مطلب ...

این مرد و زن اثر آناگاوالدا

این مرد و زن در اتومبیل عجیبی نشسته‌اند. اتومبیل حدود سیصد و بیست هزار فرانک برایشان تمام شده، جالب این است که مرد در نمایشگاه اتومبیل فقط در مورد قیمت آرم مخصوص اتومبیل کمی دچار تردید شد.

برف‌پاک‌کن سمت راست بد کار می کند. این موضوع بسیار آزاردهنده است. دوشنبه از منشی اش می خواهد با نمایشگاه اتومبیل تماس بگیرد. لحظه‌ای به اندام ریزنقش منشی نگاه می کند.  ادامه مطلب ...

آواز اثر اسماعیل کاداره

هر چه زمان بیشتر می گذشت ، این رویا بیشتر تسخیرش می کرد ، رویایی واحد : رویای اینکه روزی آوازی زاده شود که نام او را بزرگ بدارد؛ آوازی که خودش هم شبانگاه در کوهستان در زیر آسمان پوشیده از ابر بتواند آن را بشنود . ولی پس از آن همه سالها ، هرگز کسی به فکر نیفتاد بود که او را بسراید . با حیرت می اندیشید ، حال آنکه هنوز جوان بود ، روزگار درازی در پیش رو داشت .   ادامه مطلب ...

تابستان همان سال اثر ناصر تقوایی

تابستان همان سال

آخرهای تابستان عده‌ای را ول کردند. شاید آدم‌های بدبین باورشان نشود که همه جا پر بود و جایی نبود و این بود که ما را هم ول کرده بودند. دوباره برگشتیم اسکله. همه‌مان برنگشته بودیم. چند ماه پیشتر خیلی‌ها را دیده بودیم افتاده بودند زمین. آمبولانس‌های سیاه بارشان می‌کردند و روی نوار سیاه آسفالت‌ها می‌رفتند به مرده‌شوی‌خانه.  ادامه مطلب ...